سلام. من آنیشا اسداللهی هستم، معلم و مترجم. نزدیک به دو سال از حبس خود را سپری کردهام و هماکنون در زندان اوین به سر میبرم.
تاکنون نامهای به تنهایی ننوشتهام و خوانندهای را اینگونه مستقیم خطاب نکردهام. امیدم به خواندهشدن این نامه را شاید محدود به دوستان و آشنایان بدانم، اما در هر صورت از شما خواننده عزیز خواهش میکنم دقایقی پرگویی من را که دغدغهای در خود دارد با شکیبایی دنبال کنید.
ابتدا قصد داشتم این نامه را مشخصاً درباره صدور حکم اعدام برای دو هم بندیام پخشان عزیزی و وریشه مرادی بنویسم.
پخشان و جوانا (وریشه) را به خوبی میشناسید، همبندیانام بارها از ظرافتهای شخصیتشان گفتهاند، دو زندانی جوان کورد با جهانبینی ویژه خودشان، دغدغهمند و محترم و بسیار مقاوم.
به خوبی به یاد دارم، تابستان بود و با شنیدن خبر صدور حکم اولیه پخشان عزیزی ما همبندیاناش قریب به اتفاق در بهت و خشم از با هر گرایش سیاسی دور هم جمع آمدیم. لحظهای با شکوه بود چرا که روح نه به اعدام بر فراز هر گرایش سیاسی و همزمان در درون آن، در ذهن تک تک ما ایستاده بود و ما را نظاره میکرد.
از دقایق مشابه دیگری هم باید بگویم. روز اعدام رضا رسایی، وقتی خبرش به ما رسید همه چیز خودجوش اتفاق افتاد. خیل زیادی از زندانیان بند خشمگین و ناباورانه با نگاهها و گرایشهای سیاسی مختلف و حتی متضاد در کنار هم در اعتراض به اعدام، این عمل انحصاری دولتی، صفآرایی کردیم.
درخشانیِ این دقایق در همبستگی صرفِ خلاصه نمیشود، بگذارید دقیق بگویم: آن جا کسی نپرسید رضا رسایی که بود؟ چه گرایشی داشت؟ چه کرده بود؟ از چه و چه خبری نبود، از آن «چه»هایی که مخصوص اتاقهای بازجویی یا اتاق خبر حاکمیت سرکوبگر است تا رخنهای بشکافد به «نه به اعدام»، این خواستِ به تمامی مطلق، تا راه باز کند که در نه به اعدام استثنایی وجود دارد و از همین روزنه است که دولتها میتوانند دست به تمام حیثیت انسان دراز کنند و حاکمیت کنونی به خوبی میداند که این روزنههای تاریخی، اجتماعی، طبقاتی، و سیاسی در کجای جامعه ما قرار دارند تا آن را به سیاه چالهای تبدیل کند و تمامیت «نه به اعدام» را به طرفهالعینی در خود ببلعد.
من به عنوان یک سوسیالیست با همفکرانم در زندان در تمام این لحظات با شکوه حضور داشتیم، لحظهای نبود در زندان صدایی بلند شود و ما سوسیالیستها غایب باشیم، پا به پای هم بندیهایمان با گرایشات دیگر.
ما به خوبی از ضرورت دفاع تمام قد از نه به اعدام و البته خاستگاه طبقاتی آن آگاهیم و وظیفه تاریخی خود میدانیم از این حق مترقی به تمامی دفاع کنیم و تمام تبعات این رویارویی را نیز به خود دیدهایم و نیز فراموش نمیکنیم خود از اولین حذفشدگان ماشین دولتی اعدام بودهایم.
دوستان عزیز، قویاً باید به این باور داشت که نه به اعدام باید خواستهای مطلق باشد، به محض آنکه روزنهای در آن بیفتد دایره هیولای اعدام بازتر و بازتر میشود. باید در چرایی این خواست مطلق، یعنی در چرایی درهمآمیختگی نظر و عمل، کوشید که ما سوسیالیستها از آن با نام «پراکسیس» یاد میکنیم.
به خوبی باید دانست روح خواستِ «نه به اعدام» در این سرزمین هنوز به تمام و کمال درونی ما نشده است، چنانکه در آن هیچ اما و اگری نباشد. اگر در دهههای اخیر به پاس تلاشهای فراوان، در میدان گستردهتری پذیرای آن هستیم هنوز محدودههایی وجود دارد که با اعدام همراهی میشود یا با سکوتی معنادار از کنارش با بیتفاوتی رد میشویم.
متاسفم که تاریخ این سرزمین تاریخ زور بیواسطه بوده است یا به قول فتحعلی خان قاجار زبان شمشیر. ردش را در همه چیز میتوان دید. حتی آنجا که حقی بر جای خود نشسته گویی با نیرویی بیواسطه و بدون پشتوانهی مفهومی و نظری سربرآورده و در نتیجه ریشه ندوانده است. تاریخ شکننده حقها، حتی آنجا که حقانیتی سر بر میآورد، نیرو میگیرد، و فراگیر میشود، سست و متزلزل است، به آسانی فرو مینشیند و به فراموشی سپرده میشود، قبل از آنکه خود را بومی این سرزمین کند.
گویی دنیای میدانها و جریانهای کوتاه مدت فرصتی نمیدهد تا به دنبال پشتوانههای ریشهایِ مفاهیمِ نظری، طبقاتی، اجتماعی، تاریخی و الهیاتیِ آن باشیم، تا ریشههای این ساقههای تنک را در برابر طوفان تاریخی ارتجاع محکم کنیم.
این روزها نوعی گفتمان نخبهگرا باب شده که سالیان است در خودش گیر افتاده. منطق آن علیه ارتجاع همچنان همان منطق زور تاریخیمان است. در جامعه سیاسی هرازگاهی شاهد فضاها و میدانهایی هستیم که طوفانی به پا میکنند، مسئلهای به حق را با دغدغهای به حق بالا میآورد اما راهی به جامعه آنچنان که باید باز نمیکند چرا که تا حد زیادی درخودمانده است؛ چرا که جامعه را هنوز صرفا همان گلهای رهرو میداند که قرار است به زور دنبالشان راه بیفتد.
به محض پذیرفتن حقی که حتی خودشان نمیتوانند به آن به شکلی ریشهای پاسخ دهند، و آن را درونی و عقلانی کنند، دچار این خیال میشوند که میتوانند به گونهای صوری و بالا به پایین به توده مردم بقبولانند.
اما باز هم متاسفم برخلاف نظر این نخبهگرایانِ فقیر در اندیشه، راهی به این شکل به جامعه نیست چرا که نیاموختهاند آنها هستند که باید در برابر پرسشگری مردم پاسخگو باشند و به زبان ما سوسیالیستها به «زبان توده» مردم باید سخن بگویند.
منبع: